مجید عزیزی



مثلِ نور از شکافِ آجرها 

بینِ غم‌های من امید شدی

تکیه کردم به شانه‌ات با شوق 

باد بودی و ناپدید شدی 


تکیه کردم به باد و خاک شدم 

زیرِ پاهای بی سر و پاها 

رنگِ تریاکیِ لبت که نرفت 

سر کشیدم به خیلی از جاها. 


در خودم گوشه‌ای خراب شدم 

زیر آوار اخمِ سنگینت

گودیِ زیرِ چشم‌هایم شد 

سایۀ چشم‌های بدبینت 


جای روز و شبم عوض می‌شد 

ماه، بعد از تو آفتابم بود

خورۀ روزهای دلگیرم 

عکسِ جا مانده در کتابم بود 


غرقِ تاریخِ بیهقی بودم 

عکست از زورِ گریه، تَر می‌شد

فصلِ بر دار کردنِ من بود 

روز‌هایی که بی تو سَر می‌شد 


بی تو تاریکیِ اتاق و سکوت 

حرفِ لب‌های بسته‌ام بودند 

بیت‌هایی که با غمت گفتم

قطعه‌های شکسته‌ام بودند 


ماهیِ کوچکی شدم که فقط 

شور موج تو در هوایم بود 

روزِ بعد از نبودنت شب شد 

برکه‌ای توی چشم‌هایم بود 


خوبم آن‌‌قدرها که می‌بینی!

از شب و قرصِ اضطراب بپرس!

حالِ شبگردیِ مرا تا صبح 

از گداهای انقلاب بپرس 

خاطراتِ شکسته‌ات کم کم 

در دلم تکّه تکّه گم می‌شد 

شاخه‌ای نور، بینِ جلبک‌ها 

توی اعماقِ برکه گم می‌شد






آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرستوی آسمان Jason h-dorosti naserdelnava دبيرستان صعود جک و سرگرمي فیسبوک فارسی کلیکی ها dpowerf vpsgolllll یادداشت های محمد عرفان بهنام پور